کتاب شهرهای ناپیدا (نامرئی)

اثر ایتالو کالوینو از انتشارات کتاب خورشید - مترجم: بهمن رییسی-ادبیات رئالیسم جادویی

شهرهای نامرئی کالوینو در نه فصل و هر فصل شامل شهرهائی رویائی با نامهایی زنانه ، که داستان وپیشینه ی هریک از نامها با مضامین و اهداف نویسنده در خصوص ویژگی شهرها بی ارتباط نیست ، نوشته شده است . در ابتدا وانتهای هر فصل گفتگو ومباحثی بین قوبلای خان امپراطور بزرگ مغول در قرن سیزدهم میلادی و تاجر جسور ونیزی ، مارکوپولو، صورت گرفته است. گفتگوها، رهنمونی است برای حراست از دودنیائی که در حال فروپاشی است . دنیای خارج از کاخ، در گستره ی مرزهای وسیع امپراطوری خان مغول و دنیای درون مرد افسرده و قدرتمندی که در ذهن و پندارش به سرزمینهای موعودی سفر می کند که به قول نویسنده کشف یا ساخته نشده اند. داستان اشتیاق و آرزو ، انتظار و رنج، شهرهائی با صفاتی انسانی،گاهی در عجز و هراسی رمزآلود و پر از معما. گاهی با چشم اندازهائی فریبنده که در بطن خود ، زشتیهای غافلگیرکننده داردو گاهی چنان شفاف که عظمت خلوصش باورکردنی نیست . دنیائی که امپراطور درآن نماد قدرت سلطه گری است که درشوق گسترش مرزهای فرمانروائی اش ، همراه با تخریب و ویرانگری، به استمرار آبادانی نیز می اندیشد.


خرید کتاب شهرهای ناپیدا (نامرئی)
جستجوی کتاب شهرهای ناپیدا (نامرئی) در گودریدز

معرفی کتاب شهرهای ناپیدا (نامرئی) از نگاه کاربران
مارکو پولو پس از غروب آفتاب، بر روی تراس کاخ، نتایج مأموریت های خود را به دست آورد. به عنوان یک قاعده، خان بزرگ، روز خود را با توجه به این داستان ها با چشمهای نیمه بسته به پایان رساند، تا زمانی که اولین زخم او سیگنال برای مجموعه ای از صفحات بود تا شعله های آتش را که به پادشاه به غرفه ماه اوت می رفت هدایت کند. اما این بار Kublai ناخواسته بود برای دادن خستگی به دیگران @ به من یک شهر دیگر بگویید! @ او اصرار کرد. با مارکو پولو در نقش Scheherezade و Kublai خان به عنوان هارون الرشید، ما از طریق 1001 شهر، برای رسیدن به جوهر منحصر به فرد خود، هویت مخفی، پست خود و آینده خود را به سفر مسحور راه می روند. خان بزرگ در حال نزدیک شدن به یک زندگی شگفت انگیز است، جنگ های فتح خود را به پایان رساند و سلطه خود را به حاشیه های بیرونی جهان شناخته شده گسترش می دهد. حالا او توجه خود را به سمت درون تلاش می کند تا کشف کند که دقیقا همان امپراطوری وی است. برای این منظور، او سفیر خود را مارکو پولو را به تمام گوشه های این سرزمین می فرستد تا گزارش جغرافیایی، معماری، مردم، آداب و رسوم و تاریخ همه شهرهایی را که از آن عبور می کنند، گزارش دهند. بر اساس این داستان ها، کوبلا خان رویاهای ساختن شهر کامل، تحریک تنوع و تنوع را به یک ساختار درخشان و الماس مانند که در تمام سنین تحمل می کند و میراث خود را برای نسل های آینده می سازد. مارکو پولو در عنصر خود در اینجا قرار دارد کاوشگر متولد شده که به دنبال آهنگ آژیر خود می آید برای پیدا کردن آنچه که فراتر از افق است، چه گنجینه ارزشمند در پشت دیوارهای شهر پنهان شده است، هنوز هم رویایی را دنبال می کند که او را برای سال های طولانی از ونیز عزیزش فرستاده است. در جای دیگری یک آینه منفی است. مسافر کمی آن را به رسمیت می شناسد، کشف چیزهایی که او نداشته و هرگز نخواهد داشت. چرا آنها را نامرئی می نامیم چون ما کل کتاب را در مورد ملاحظه می کنیم؟ از آنجایی که ایتالیا کالوینو ما را غافلگیر می کند تا از ظاهر، فراتر از آشکار و بی اهمیت نگاه کند، اگر ما می خواهیم راز پیدا کند که هر شهر را منحصر به فرد و فراموش نشدنی می کند. هر کدام از شهرهای بازدید شده با یک نام زن نامگذاری شده است، یک فریب شاعرانه است که نشان می دهد odalisques رقص seductively در پشت هفت آبنمای دیافراگم، نیاز به تعجب، teased یا جذاب به سرانجام به رسمیت شناختن زیبایی درونی خود. شهرهای مانند رویاها از تمایل و ترس ساخته شده اند، حتی اگر موضوع گفتاری آنها رازدار باشد، قوانین شان پوچ است، دیدگاه های آنها فریب خورده است، و همه چیز چیز دیگری را پنهان می کند. آیا شهرها در کتاب واقعی یا فوق العاده توصیف شده اند؟ فانتزی از تخیل مارکو پولس که او را به عنوان مکلفیت به کوبلا خان به عنوان پرداخت اقامتش در دادگاه تغذیه می کند؟ آیا مکان های واقعی هستند که امروز می توانند توسط گردشگر محدود به ماجراجویی کشف شوند؟ خوانندگان که در حال حاضر با ایتو کالوینو آشنا هستند می دانند که شاعر علاقه مند به فراموشی اهداف خود، پازل ها و استعاره های جسورانه است، به طوری که آنها صبر و حوصله را برای آخرین حجاب می برند تا برای وحی نهایی روشن شود، برای نام شهر نهایی باید بیرون رانده شود. تا آن زمان، خواننده گاه به گاه تنها می تواند آرامش و لذت بردن از کارت پستال ظاهرا تصادفی مانند اشعار پرویز است که سنگ با احساسات، مردم ستاره، مردگان با زندگی را لینک. آتلانتیک جهان که صبورانه در این صفحات جمع شده است، با نام ها، حرکات نمادین، مناظر، بوی، آهنگ ها، خواسته ها، رویاها، خاطرات، هشدارهای احتیاطی،moods، states of grace، elegies @ و هنگامی که یک مرد سوار مدت طولانی از طریق مناطق وحشی احساس میل به یک شهر می کند. سرانجام او به ایسیدورا می آید، یک شهر که در آن ساختمان های پله مارپیچی روکش های دریایی مارپیچی قرار گرفته اند، جایی که تلسکوپ های کامل و ویولون ها ساخته شده اند، جایی که خارجی ها بین دو زن همواره در معرض یک سوم قرار دارند، جایی که کابوس های کابوس به نزاع های خونین بین شرکا تبدیل می شوند. شهرها به عنوان bastions در برابر بیابان، تمدن و بربریت، هنر در مقابل وجود ساده، ابدی نسبت به گذرا، ساختار و نظم در برابر هرج و مرج - هر کارت پستال حاوی درون خود دوگانگی معنی است که در آن هر تصدیق با نفی، با هر نفی، مقابله نقطه در سایه ها: شهر مرده، منعکس کننده نقشه ای از شهر در بالا، شهر بر روی زمین که منعکس کننده رقص های صورت فلکی در آسمان شب است. چه خطی از درون بیرون می آید، چرخش چرخ ها از گریه گرگ ها؟ به یاد بیاورید که چگونه یک شهر مانند یکbutterfly ظاهر شده از یک Chrysalis زده شده @، یکی دیگر در محافل متمرکز مانند تخت درخت رشد می کند که هر سال یک حلقه دیگر اضافه می کند، چگونه شهر که در آن برای اولین بار وارد می شوید، متفاوت از یکی از شما هرگز برای بازگرداندن، حتی اگر آنها یک نام را تحمل کند. با این حال، شهر دیگری مانند یک بازی شطرنج توصیف شده است یا در مقایسه با یک ساعت کریسمس که تبدیل به آن نشده است، شهروندان متولد نشده صبر ناپذیر خود را در لامپ بالاتری انتظار می کشند، در حالی که مرده ها در زیر زمین های زمین شناسی قرار دارند. یک شهر به فانتوم ...

مشاهده لینک اصلی
Cities and EyesThere است جهان که در بالای یک تپه از سبز قرار دارد، جایی که درختان با زنگ زده و مردم با دوچرخه و کفش با چرخ ها پرواز می کنند. ساونرزرها از جنون عبور و حرکت از مسیر عبور کرده و تپه ها را در سراسر دشت های چمن دار، به غارهای حاشیه ای غواصی غرق می کنند. ما در کوه سلطنتی، آتشفشان مرده افسانه ای است که توسط دانش آموزان در سفرهای جغرافیایی و گردشگران مورد بازدید قرار گرفته است که به دنبال یک دید گرانتر از شهر زیر است. هوا در اینجا ترد است. هر اینچ فضایی برنامه ریزی شده، مضر است، محافظت شده است، اما شهرت مردم در بیابان های بی وقفه به راه خود ادامه می دهد و در ذهن خود به قلب طبیعت با ناپدید شدن سرمایه بازگشته است. مردان در لباس های قرمز به عقب بر روی اسب ها کشیده می شوند، صد سال خنده در این کوچکترین کوه ها آسان است. اما همانطور که خورشید تنظیم می شود، به همین دلیل سقوط می کند، زیرا هیچکس اینجا زندگی نمی کند و همه چیز به جز تسلیم کننده ترین ها باید به تمدن برسد. راه رفتن به سمت شرق، پایین پله ها و جداول پیک نیک گذشته، تنفس در عطری ملایم مری جین، ما در قلب فلات، سرزمین بالکن ها و پله های رنگارنگ مارپیچی، هر خیابان معماری لذت می بریم. صندلی های بر روی تراس و مردم در شلوار کولی متوقف نگاه کردن به گیاهان گلدار و محصولات ارگانیک. از راه دور می توانید صدای گریهGentrification! @ وIci در parle français! @ را بشنوید اما مردم در هر زبانی که انتخاب می کنند و هزینه ها، هزینه ها، هزینه ها را ادامه می دهند. در اینجا پارک ها با کالسکه پر می شوند و دپنور هرگز بیش از یک دقیقه فاصله نیست. ارواح و قیمت ها افزایش می یابند و مردم در قدم هایشان با حرکت در می آیند و صدای خود را می سوزانند و آنها را از نگاه کردن به همسایگان گذشته خود که دیگر نمی توانند از آپارتمان خود به سمت پله ها بروند، می کشند. برای دیدار با آنها باید نفس و غرق شدن را حفظ کنیم عمیق تر به این شهر زیرزمینی. خورشید هرگز در این شکم تجاری حیوان ظاهر نمی شود. از طریق تونل ها و پنجره های فروشگاه گذشته، می توانید طول مرکز شهر را بدون اینکه احساس لکه ی سرشار از باد زمستان شلاق را تجربه کنید، پیاده کنید. در داخل پاساژ های دندانه ای، اشکال های پاره شده، رو به دیوار، خوابیدن یا بیدار شدن در این جهان کابوس هستند. زنان به سرعت به سرعت راه می روند و مدرسه قدیمی خود را که با یک طوفان کامل شرایط روبرو می شوند، تشخیص نمی دهند. محوطه های این ایستگاه مترو به زودی برای کار می آیند، تیم هورتون ها فنجان خالی و آماده می شوند، منتظر یک قطره از جریان های پر از عجله گذشته است. من به این شهر با مجموعه ای از چشم ها نگاه می کنم و می دانم که برای هر تصویری که من می گیرم هر لحظه ای سه میلیون نفر تصور می شود. قلب من در تمام این مکان ها نهفته است، اما من نمی توانم آنها را به شما نشان دهم، زیرا در دریاچه ذهنم خیلی شلوغ است.

مشاهده لینک اصلی
تمام فضایی که در آن ساکن هستیم، به نوعی رویاهای ماست. تمام فضایی که ما از آن عبور می کنیم، توسط ادراکات ذهنی ما برای ما ساخته می شود، همانطور که از ماده ی هدف که بر روی آن ادراکات کار می کند، تشکیل می شود. تمام فضاهای نگهداری شده و منعکس کننده چیزی از خودمان، تاریخچه ما است. من در اتاق دقت مرتب شدهام که این قطعه را در شهرهای نامرئی ایتالیا کالوینو میگذارد؛ من در صندلی راحت نشسته ام، در زیر یک پنجره قرار دارد که در صبح ها و بعد از ظهر به نور فراوان می رسد، برای کمک به خواندن و نوشتن من بهتر است، در دسترس بودن آن از تخت خوابم، که در آن استراحت کنم پاهای من و لپ تاپ من به راحتی بر روی ران من قرار می گیرد، و این که اتاق من یک اتاق زیر شیروانی تبدیل شده با دیوارهای نقاشی شده با رنگ سفید و چند دکوراسیون است، لذت می برم، در مکث بین عرض تایپ، تماشای بازی نور دیر بعد از ظهر بر روی دیوار سفید با روشنایی و سایه های آن بر روی خطوط زاویه ای است که برای تعریف کردن سقف ساخته شده استفاده می شود؛ دامنه های سقف در زوایای قوی، یک پنجره شیشه ای بالای تخت من وجود دارد که من به طور کلی آن را پوشانده ام، که در طول طوفان ها با یک تکان دهنده تسکین دهنده صدا می کند. تنها دکوراسیون روی دیوارهای من یک چاپ بلوک قلب انسانی است. آن را در مجاورت پنجره پنجره غرب قرار می دهد، که بعد از پنجره های پشت سر من، که در جنوب شرقی هستند، نور می گیرد. کتابها در امتداد دیوارهای من اجرا میشوند و در ستونهای کنار تخت من، پخش کننده و استریو به طور مستقیم به سمت چپ من، در نوعی قفسه، و سوابق و کتابهای آبشار در اینجا و آنجا استراحت می کنند. این فضای من است، من در آن سالها زندگی کرده ام، من آن را ساخته ام، این یک نمایش بیرونی از داخل من است؛ من تلاش کرده ام که دیوارها زاویه های شگفت انگیزی را به طرز شگفت انگیزی نشان دهند تا آنها را با دکوراسیون نجس نکنند؛ من لباس هایم را با دقت پوشانده ام و اموال من را در یک نظم دلپذیر قرار داده ام، به گونه ای که مانع از تفکر و حرکت من می شود. رختخواب من قرار گرفته است بنابراین نور صبح جنوب شرقی به خواب من دخالت نمی کند؛ لامپ در دسترس ارتش از تخت است؛ تنها تصویر در دیوار من قلب است. این اتاق همانقدر که داخل من است، به عنوان ظاهر من، آن را مناسب تمام نیازهای فیزیکی و روانی من است، شکل آن است که منعکس کننده برخی از الگوی مشخص در وجود من، تقریبا بدون اینکه من از آن آگاه هستم. اشیاء ما، چیزهایی که ما در آن ساکن هستیم و بنابراین با افکار، تلاش ها و جاه طلبی های ما تحت تأثیر و تغییر قرار می گیریم، مطابق با خواسته های داخلی، خواسته های داخلی، طوفان های داخلی، امید و ... تغییر می کند. این خیابان ها، شهرها، کشورها هم همین است. زندگی داخلی ساکنان این مکان ها بیرونی را ایجاد می کند که در آن، در داخل، در مغازه، در مورد زدن، مبارزه، عاشق شدن، خندیدن و مرگ می زند. دنیای فیزیکی، خلق اهداف آگاهانه و ناخودآگاه تخیل انسان است ، تجمع همه امیال انسان، درایوها، خواسته ها، ساخته شده به یک واقعیت مادی است. بنابراین همه چیز قابل تصور قابل اجرا است؛ و این که آیا آن را در بتن، فولاد، شیشه، آجر، و یا در گوشت قابل اجرا است یا اینکه آیا آن را فقط در تصاویر، کلمات، تصاویر، پیکسل قابل اجرا است، تفاوت کمی دارد. یک جمله کاملا ساخته شده، یک نقاشی کاملا رندر، یک صحنه کاملا فیلمبرداری، یک آبشار کامل از لحن های موسیقی - آنها واضحه ای از ایده ها هستند. همه چیز ممکن است که بتوان تصور کرد اگر کسی بتواند آن را بیان کند، آن را قرعه کشی کند، آن را بسازد. محدودیت های معمار، برنامه ریز شهر، کارشناسی ارشد می تواند توسط هنرمند، نویسنده، عکاس متوجه شود. تخیل انسان بی نهایت است و هر تکرار، هر شکل، به نوعی قابل دستیابی است. شهرهای نامرئی Calvinoâ € ™ ثانیه یک سند از این ایده است؛ این یک اثبات است، در جملات کاملا تعریف شده، به طرز شگفت انگیزی عمیق و تحریک آمیز، که هر آنچه که می بینیم می تواند باشد و تحقق یابد. این فقط دو روح است که در یک باغ در خارج از زمان و درون آن نشسته است، لب هایشان به ساقه های لوله متصل می شوند، تماشای دود ها، تغییر الگوهای، صعود به آسمان و تبدیل کلمات تنها می تواند جهان را اختراع کند؛ و جهان حیات که منبع و الهام بخشیدن به چشم اندازهایش است، می تواند به نمادی تبدیل شود که می تواند آن را جایگزین، بزرگنمایی، روشن شدن و تغییر دادن آن جهان زندگی به چیزی است که با جریانات و ارتعاشات پنهان و عمیق ارتباط برقرار می کند از آنچه که باید تفکر، خواست، رویای انسان باشد. این یک کتاب عمیق است و یکی از آن کارهای نادر است که هیچ چیز به نظر می رسد گم شده و یا از دست ندهد، جایی که هر جمله به یک مجموعه کامل بلوری متصل می شود، تأیید اهمیت حیاتی و حاکمیت آثار تخیل است. بی پایان: تا زمانی که هر شکل شهر آن را پیدا کند، شهرهای جدید همچنان متولد خواهند شد. هنگامی که فرم ها تنوع خود را فرا می گیرند و از هم جدا می شوند، پایان شهرها آغاز می شود. -pg. 139 در جای دیگر یک آینه منفی است. مسافر کمی آن را به رسمیت می شناسد، کشف آنچه که او نداشته و هرگز نخواهد داشت. -pg. مارکو پاسخ داد: \"من همچنین از یک مدل شهر فکر کرده ام که از همه دیگران نتیجه می گیرم.\" â € ~It یک شهرستان ساخته شده تنها از ...

مشاهده لینک اصلی
من در یک شهر زندگی می کنم آن کوچک نیست، نه بزرگ است، بلکه همیشه اتفاق می افتد. آن را با درختان سبز بزرگ محافظت می کند و شهر به نظر می رسد یک زمرد است. وقتی فصول تغییر می کنند، شهر رنگ های خود را تغییر می دهد. سپس آن را به قرمز یاقوت یا طلا نقره ای شبیه است. من آرزو می کنم که یک سال در لیسبون لازول باشد. شهر من عجیب است به طریقی. شهر آن همیشه از دوران کودکی دور از انتظار بود که من آن را به نام نامیدم. به طور تصادفی به آن برخورد کردم و هرگز نگذاشتم. اما من احساس می کنم آن را هیپنوتیزم کرده ام، من را به سمت آن کشیده و اجازه نداده ام هرگز اجازه ندهم. من در آنجا مستقر شدم و به غیر از تعداد کمی از عزیزان من همه چیزهایی را که من داشتم، در اینجا گرفتم. شهرم به من نشان می دهد که مراکز شهر های دیگر را به من نشان می دهد. یکی از شهرهایی که من به یاد می آورم، شهر کلمات است. دلیل آن همواره من را مجبور به خواندن می کند. این باعث می شود من بخوانم شعارها را بر روی آگهی ها، آگهی ها و نشانه ها از پزشکان و یا یک تاجر ماهی در گوشه خواری بخوانید. این باعث می شود که روزنامه های منفجر شده روی میز، چروک خورده یا تقویم سالهای رفته را بخوانم. این باعث می شود دوباره و دوباره کتاب قدیم یا پست الکترونیکی فرستاده شده توسط دوست قدیمی که مدتها فراموش شده است یا یک شعر رمانتیک در لحظه اكستاسی خواند. من این کتاب ها، نامه ها، اشعار را از قلب می دانم، اما شهر قدرت هایش را دارد و مجبور می شود دوباره آن را بخوانم. آخرین بار که من آنجا رفتم، نشانه های جاده ها، خطوط هوایی و حوزه ها را خواندم، فقط نام ها را می دانم. من تعجب می کنم که در آن جاده منجر خواهد شد، چگونه آن را پایان خواهد یافت، آیا می توانم یک مادر انتظار فرزندان خود را در خانه ها و یا یک دوستداران بی سر و صدا به دنبال رسیدن به ملاقات. من یک شهر دیگر دارم می دانم این باعث می شود که من هم بخوانم اما نه کلمات. من موقعیت های مختلفی را می بینم که هیچکس در آن هیچ مشکلی ندارد. من سعی می کنم راننده اتوبوس عمومی را کشف کنم، زمانی که ترمز را به وسیله وسیله نقلیه خود بی احتیاط می کند، در مسیر متوقف می شود، انگشتان دست و پا را روی هود موتور خنک کننده قرار می دهد. آنها به نظر می رسد انعکاس یکدیگر، مرد بیکار و موتور. او چشمهایش را به سمت در می ریزد و پیش از آنکه من را بگیرد، به شیوه های دیگر نگاه می کند. من خانم ها را در غرفه اسباب بازي، چانه زنی و ترک با سبد های خالی می بینم. مردم به طور ناگهانی در بین جاده ها متوقف می شوند و خطوط را مسدود می کنند و هیچ کس به نظر نمی رسد. هر صاحب مغازه می خواهد قیمت های خود را به عنوان او می خواهد. بچه ها در مقابل وسایل نقلیه و اراذل و اوباش سرگردان هستند، اما هیچ کس مراقبت نمی کند. من این شهر را دوست ندارم اما مجبور شدم سفرهای زیادی را انجام می دادم. وقتی که من از آن شهر برگشتم، چیزهای زیادی را دوست ندارم. بنابراین من به یک شهر دیگر می روم که تاریک تاریک است. آن را مانند یک سیاه چاله، یک چاه خالی. آن شهر نامیده شده از پنهان است زیرا آن را همه را در داخل پنهان می کند، حتی اگر مردم اطراف شما را ببینند. صدای، حتی صدا خفه شده، توسط هوا جذب می شوند و شما آنها را نمی شنوید. نسیم از حمل عطر و طعم عرق بر روی ابرو کارگر خسته و یا عطری ماندگار یک بانوی خجالتی اجتناب می کند. شما صلح را احساس می کنید و فورا شهر با شما ارتباط برقرار می کند. شاید به این دلیل که شهر یک حیله از خلق و خوی شما ایجاد می کند و شما را به آرزوی خود می بخشد. شما در آنچه میخواهید بسته شده است، که ویران و ناپایدار است. اما یک شهر وجود دارد که در آن زندگی نمی کنم و نه من به آنجا می روم. شهر، در عوض، در داخل من است هیچ خواندن در داخل این شهر وجود ندارد. همه چیز خیلی ذاتی است که من نیازی به خواندن یا گوش دادن به آن ندارم. چالش بسیار بزرگی است که همه چیز را نشان می دهد. به طور طبیعی مخالفتش با شهر پنهان است. هرج و مرج در هوا، در آسمان، در جنگل وجود دارد و من آن را بسیار پیچیده برای درک. رنگ آن قبل از دیدن آن رنگ را تغییر می دهد. قبل از اینکه متوجه شدم که قبل از آن چسبیده بود، آن را ذخیره می کند. پیش از آنکه متوجه نگاه های مخفی کسی که با من صحبت می کرد، به طور ناگهانی متوقف می شد. شهر عجیب و غریب من، جایی که من زندگی می کنم، که از دوران کودکی مان به آن سفر کرده ام، سفر می کند و این مراسم را به من نشان می دهد، اما من آن را به خود متصل می کنم، و در تابستان سخت، در سایه های سبز تاریک خود پناه می گیرم.

مشاهده لینک اصلی
شهرهای مخفی * 6 شما یک بار از من خواستید ونیز را توصیف کنید، و به شما گفتم، هر بار که یک شهر را توصیف می کردم، چیزی در مورد ونیز می گفتم. این تنها تا حدی درست بود به هر حال، من به شما گفتم همه چیزهایی را که در مورد ونیز می دانستم، و هیچ چیز. حقیقت این است که وقتی ما برای اولین بار ملاقات کردیم، من به سختی می دانستم ونیز، ساختمان های آن، کانال های آن، باغ های آن، میدان های آن، مردم آن. آیا این شما را متعجب می کند؟ این باید نباشد بگذار توضیح بدهم چرا. آیا می دانید چند ساله بودم که اولین بار با وطن و پدرم ونیز را ترک کردم؟ شش! من نه سال بعد بازگشتم و در عرض دو سال دوباره برای چین رفتم. در کل، من فقط هشت سال داشتم که شهر را تصویر می کردم. حقیقت این است، من شهر و باغ این شهر را بهتر از خانه می دانم، اگر این چیزی است که در آن است. درست است که من در مورد ونیز چیزی گفتم. من تعریف می کردم که چه چیزی نبود. اگر من بتوانم شهرهایی را که استثنائات، انحصارها، ناسازگاری ها، تناقض ها بودند، توصیف کنم، امیدوار بودم که آنچه که باقی می ماند، حکومت، ماهیت و شاید این اصل باشد که ونیز باشد. اگر می توانستم همه چیز را غیر ممکن، غیرممکن، حتی احتمالا توصیف کنم، پس چه چیزی باقی خواهد ماند، واقعی خواهد بود، و چه حقیقی، وینس، حداقل برای من است. این خواسته من بود. حافظه ای برای گفتن نداشتم چیزی درباره دلتنگی وجود نداشت. من کلمات نداشتم من چیزهای زیادی نداشتم من فقط تصاویری از چیزها داشتم به راستی، آنها در ذهن من تصویری کودکانه بودند. علاوه بر این، آنها خیلی زیاد نبودند. آنها عمدتا تصاویری از خانه ما بود: باغ ما، آشپزخانه ما، اتاق خواب من. کمی بیشتر. من ترسیدم که اگر این تصاویر را به صورت کلمات بگذارم، آنها را از دست می دهم. کلمات را برای هر چیز دیگری ذخیره کردم. من آنها را برای چیزهایی که نیاز به علائم دارند نگهداری کردم. تصاویر من از ونیز نیازی به نشانه نبود. آنها علامت های خود را دارند. من امیدوار بودم که این تصاویر زمانی که من شش یا 17 ساله بودم یک هسته را تشکیل می دادم که در آن رویاهای من از ونیز رشد می کردند. همانطور که دیگر شهرهایم را تجربه کردم، همانطور که از شهرهای نامرئی رویاهایی میبینم، آنچه که یاد گرفتم این تصاویر را جایگزین نمیکنم. در اطراف آنها رشد می کند و آنها را محافظت و حفظ می کند. تصاویر من هر دو می شود و پنهان شده است. آنها اموال درون نشانها بودند. به این ترتیب، امیدوار بودم که تصاویر من از بین نرود، که آنها ناپدید نخواهند شد. امیدوار بودم که آنها را فراموش نخواهم کرد. با وجود همه اینها، سعی کردم که اشیاء، چیزها را حفظ کنم. نه کلمات، عبارات، استعاره. در غیاب کلمات، من نمیتوانم از زبان استفاده کنم، و اگر نمیتوانم از زبان استفاده کنم، با شما ارتباط برقرار نکردم. برای اینکه شما وینس را بدانید، باید آن را برای خودتان مشاهده کنید، و می دانستم که چشم انداز شما از دادگاه شما کم است. زمانی بود که فکر کردم ممکن است مایل به بازدید از ونیز باشید. اگر من آن را به نظر می رسد جذاب، شما ممکن است آن را بخواهید. اگر من آن را قدرتمند نشان دادم، ممکن است از آن بترسید، به طوری که شما مجبورید قدرت خود را از آن بکشید. زمانی که شما گفتید، زمانی که شما گفتید، از شما راحت تر بودم، \"من هیچ خواسته ای ندارم و نمی ترسم\". من ونیز را بدون و بدون کلمه حفظ کردم. امیدوار بودم که شما را در انجام این کار فریب ندهم. هیچ زبان بدون فریب وجود ندارد. برعکس، هیچ فریب بدون زبان وجود دارد. کارهای AdWords از طریق تمایز انجام می شود. واژه ها چیزها را از یکدیگر جدا می کنند. من سعی کردم چندین شهر را برای تحصیلات شما توصیف کنم. برای تشخیص نقاط این شهرها، درست است که من باید از یک شهر اول که به طور ضمنی باقی می ماند صحبت کنم. من به شما گفتم که این شهر ونیز بود. این باید به طور ضمنی باقی بماند، زیرا من فاقد دانش یا اراده یا توانایی آن بودم که آن را صریحا بیان کنم. در عوض من شهرهایی مانند اسرارالدا و فیلیس را که شامل کانال ها و قایق ها و بارگیرها بودند، اختراع کردم تا شما بتوانید ونیز خود را تصور کنید. به نظر شما ونیز بیشتر از من فکر می کند. همانطور که آن را دوست دارم، سعی میکنم آن را به حداقل ممکن در نظر بگیرم. اگر در آن زندگی کنم، نگران نباشم که به کلمات تبدیل شود و اگر به کلمات تبدیل شود، آن گونه که گفتم، ممکن است ناپدید شود. من امیدوارم که ونیز حتی یک نام نداشته باشد . این بسیار ساده تر است که آن را به عنوان شکل خالص، مانند یک فیلسوف، به عنوان حقیقت مطلق، زیبایی، کمال، به عنوان ماهیت یک شهر، نه فقط شهر جوانان، بلکه ماهیت هر شهر، مورد توجه قرار دهیم. آیا نیازی به کلمات نیست؟ من به واژه های ونیز نیاز ندارم. اگر به چیزی نیاز داشتم، فقط به تصاویر نیاز داشتم. و تصاویر ونیز منتظر بازگشت من است. جیاردینو گویستی

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب شهرهای ناپیدا (نامرئی)


 کتاب زرافه ی سفید
 کتاب آواز دلفین
 کتاب افسانه ی فیل ها
 کتاب آخرین پلنگ
 کتاب عملیات کرگدن
 کتاب The Dangers of Smoking in Bed